دردانه کوچک ما

یگانه در هفته 27 ام زندگی

دختر گلم این روزها شیطنت هات چند برابر شده. به تازگی یاد گرفتی جلو بری یه حالتی بین سینه خیز وگاگله. به این صورت که یه سینه خیز میری ژست گاگله رو می گیری و میپری جلو. دائم تو حرکتی . اصلا آرامش نداری. جالب اینجاست عاشق سیمی. همه تلاشت رو می کنی  تا سیم هایی رو که به خاطر شما  زیر فرش ها قایم کردیم بیرون بیاری. هر روز با مزه تر از دیروز  جونم مامان. کاملا خوش خنده و خنده رو در برابر همه، ماشاالله مامانی.عاشق بازی دالی موشه با مامان. مامان هم عاشق وقت صرف کردن واسه شما. وعده های غذایی شما  شده سه نوبت.حریره بادام،سوپ و فرنی که با تلاش زیاد به شما داده میشه.به خاطر بازیگوشی همه وقت در حال بازی هستی حتی وقت غذا....
16 آبان 1391

واكسن شش ماهگي

سلام عزيزم.امروز دقيقا سه روزه كه شش ماهه شدي.چون كار بابا كمتر بود تصميم گرفتيم به مركز بهداشت بريم و واكسن شما رو بزنيم.از وقتي وارد شديم همش با بابا بحث مي كرديم كه كودوممون بيايم توي اتاق واكسيناسيون . اتفاقا  شماهم افتاده بودي رو خنده   و با هر بار خنديدن جيگرمون كباب مي شد.هيچ كدوم دوست نداشتيم بيايم چون طاقت نداشتيم گريه شما رو ببينيم.بالاخره نوبت به ما رسيد.همه واكسن هاي قبليتو خودم باهات بودم.اما نمي دونم چرا اين يكي رو نمي تونستم بيام شايد چون بزرگتر شدي حس مي كردم بيشتر دردت بياد.نتيجه بحث اين شد كه هر دو با شما اومديم.الهي بميرم با زدن واكسن اول جيغ و فريادت بالا رفت . همگام با گريه كردن تو بابا پشت سر هم اشك مي ر...
8 آبان 1391

شش ماه گذشت

موش موشی مامایی تولد شش ماهگیت مبارک .   تو کی شش ماهه شدی مامان   !!!!یادم می یاد  به دنیا اومدنت رو که شب و روز رو اشتباه گرفته بودی شبها کامل بیدار و روزها کامل خواب. منم که پابه پای شما کلا بیدار البته بعضی موقعها همون طور که تکونت میدادم یه چرتم می زدم بعد با شنیدن صدای گریه هات می پریدم. آی آی آی آی روز های اول که نمی تونستی شیر بخوری  با هم گریه می کردیم بابا هم با دیدن ما اشک توی چشماش جمع می شدو همه به من و بابا می خندیدن و میگفتن مامان و بابای نو رو ببینین.آه خیلی زود گذشت  انگار همین دیروز بود باورم نمیشه الان یه فرشته شش ماهه دارم. قبل از به دنیا اومدنت همه فکرم داشتن یه کار دو...
4 آبان 1391

شیطنت

سلام کلوچه خانوووووووووووووووووووووم.می خوام واست از  روزهای پر انرژی بگم.این روز ها اوج انرژی هستی.مدام یکییو می خوای واسه بازی کردن .عاشق بازی کردن با عمه فاطمه ای.ژست گاگله کردن رو میگیری ومیپری تا چیزیو که رو زمین جلوت گذاشتیم برداری ما که این حرکتو  تا حالا ندیدیم کلی ذوق می کنیم.گمون می کنم به گاگله کردنت چیزی نمونده باشه. عاشق لب تابی.وقتی بابا داره کار می کنه گریه می کنی تا تو رو بغل کنه بعد با هر دو دستت محکم می کوبی رو دکمه هاوبه صفخه مانیتور نگاه میکنی هر از چند بار می کوبی و نگاه میکنی.من و بابا هم کلی می خندیم. گمون  کنم در  آینده  همکار من و بابا بشی.اما آقا جون میگن تو رو خدا یگانه رو دیگه کامپیوت...
30 مهر 1391
1